آنچه باید از تاریخ سوئیس بدانیم
به گزارش مجله تخصصی کامپیوتر، تاریخ سوئیس
در اروپای غربی کشوری با طبیعتی منحصر به فرد وجود دارد که از چهار جهت با آلمان، اتریش و لیختنشتاین، ایتالیا و فرانسه مرز مشترک دارد و همسایه است. سرزمینی با 41290 کیلومتر مربع مساحت و 7500000 تن جمعیت که از نظر سیاسی به شکل یک جمهوری فدرال اداره می گردد و شامل 26 استان است که اصطلاحا کانتون می گویند. بر پایه یافته های باستان شناسی و نظریات مورخان تاریخ سوئیس، به نظر می رسد در عصر حجر و سرانجام آخرین دوره یخبندان در سرزمینی که امروزه سوئیس نام دارد انسانهای شکارچی سکونت داشتند.
پیش از میلاد و حدود سالهای 500 تا 400 پیش از میلاد قبیله هایی از سلت ها کوچ خود را به سمت سوئیس امروزی آغاز نموده و در این منطقه ساکن شدند. که از آن میان قبیله هلوتیا بخش هایی از آلپ و کوهستان های ژورا را برای سکونت خود انتخاب نموده و به آن تسلط یافت. این منطقه ها که به همین نام هلوتیا معروف بود در حدود سال های پایانی پیش از میلاد امپراتور روم، ژولیوس سزار، به تصرف خود در آورد. بعدها این سرزمین پذیرای اقوام ژرمن شده و تاریخ سوئیس را به گونه دیگری رقم زدند. در سفر تاریخی امروز با خبرنگاران در تاریخ کشور سوئیس سیر و سفری خواهیم داشت.
تاریخ سوئیس از گذشته های دور تا امروز
سده پنجم میلادی آغاز تازه ای در تاریخ سوئیس بود. اقوام ژرمن به این سرزمین کوچ نموده و در ساحل غربی رود آر مستقر شدند. آن ها به اتفاق اقوام بورگون و فرانک یک جامعه مستقل را تاسیس کردند و در نیمه اول قرن هفتم میلادی پایه گذار دولتی بودند که بعدها به فرانسه معروف شد.
سرزمین های امروزی سوئیس که در قرن نهم میلادی بین اقوام سوابیا و بورگوندی ها تقسیم شده بود، دو سده بعد تحت نظارت امپراطوری مقدس روم به یگانگی و وحدت رسید. این منطقه در سده 13 میلادی بین خاندان هابسبورگ و کنت ها و بعلاوه حکمرانان محلی قسمت شد و در اواخر همین قرن منطقه ها سه گانه سرزمین سوئیس امروزی که آوری نام داشت و شوایتز و اونتروالد پیروز شدند اتحادیه ای را بوجود آورند.
این اتحادیه پایه کنفدراسیون سوئیس محسوب می شد. سکنه نواحی نام برده شده - آوری، شوایتز و اونتروالد - مردان آزادی بودند که فقط تابع امپراتوری بودند. هر چند کشور شان فقیر بود اما دارای اهمیت بودند، بدلیل اینکه این سرزمین معبر سن گوتار راه اصلی بین آلمان و ایتالیا بود.
زیاده خواهی های رودلف دوهابسبورگ و پیشرفت هایش سبب ناراحتی و نگرانی این مردم کوهستانی شد، چنان که بعد از مرگ رودلف با هم پیمان بستند. رودلف دوهابسبورگاما در فکر توسعه متصرفات خود و توسعه قلمرو بود و به حملات بی وقفه خود در این منطقه ها ادامه داد اما لئوپولد در مورگاتن به سختی باخت.
حالا مردم فاتح و پیروز سوئیس با ایجاد پیمان برونن پیوند و اتحاد خود را محکمتر از قبل نموده و برای تداوم این پیمان و ایجاد دولتی با ثبات کوشش کردند. این اتحادیه با قبول عضویت شهرهای لوسرن، زوریخ، زوگ، شهرهای ناحیه گلاریس و خاتمه شهر امپراتوری برن قدرت بیشتری را بدست آورد.
در نتیجه این پیوندها و هم پیمانی ها اتحادیه ای شکل گرفت که در تاریخ سوئیس به اتحادیه هشت کانتون معروف شد. در قرن چهاردهم این اتحادیه کوشش بیشتری کرد. دوک اتریش، لئوپلد سوم در سمپاک با آن ها جنگید اما جز شکست چیزی حاصل دوک نشد و در این نبرد کشته شد.
دو سال پس از آن لشکر کشی نوی به وسیله اتریشی ها بر ضد گلاریس شکل گرفت که شکست اتریشی ها را در پی داشت و در نتیجه خاندان هابسبورگ از سر ناچاری استقلال هشت کانتون را پذیرفتند. درگیری ها و جنگ ها همچنان ادامه داشت که نتیجه جنگ ها برای سوئیسی ها ثروتمندی، افزایش توان و قدرت نظامی فوق العاده و در نتیجه ورود دو کانتون نو به نام سولور و فریبورگ در اتحادیه بود.
سویسی ها که حالا از بند سلطه هابسبورگ رها شده بودند ارتباط خود را با امپراتوری همچنان حفظ کردند اما زمانی که نوبت امپراتوری به هابسبورگ رسید روابط سوئیسی ها و آنها تیره شد. کوشش های امپراتور ماگزیمیلین که برای بازسازی سازمان آلمان و قصد او برای تغییر اوضاع موجب درگیری شدید بین او و سوئیسی ها شد و در نتیجه در تاریخ سوئیس جنگ سوآب بوجود آمد.
سوئیسی ها در دورناخ پیروز شدند و امپراتور را مجبور کردند از ادامه برنامه ها و نقشه های خود منصرف گردد. بعد از این ماجراها سوئیسی ها خودشان را بطور کلی از امپراتوری جدا نموده و مستقل شدند.
بعد از جنگ سواب سه کانتون نو به نام شافهوس، آپنزل و بال به اتحادیه ایالات سوئیس پیوستند و حالا تعداد کانتون ها به عدد سیزده رسید. اگرچه که غیر از این، اتحادیه متحدان و متابعان دیگری هم داشت. سوئیسی ها در جنگ های ایتالیا شرکت نموده اما شکست مارین یان مانع از آن شد که سیاست مستقلی داشته باشند.
در سده های بعد یعنی در نیمه اول قرن هجدهم تاریخ سوئیس شرایط متفاوتی را تجربه کرد. نفوذ افراد بیگانه با رواج خدمت سربازی به صورت مزدور و پرداخت حقوق از طرف حکومت ها ادامه داشت. در این ایام دو دسته در سوئیس وجود داشت یکی آن ها که به سختگیرها معروف بودند و هوادار اتریش بودند و دسته دیگر معتدل ها بودند که خود را هواخواه و هوادار فرانسه می دانستند.
یکی از نکات شاخص سیاست سوئیس در قرن هجدهم میلادی غلبه طبقه ممتاز بود این طبقه که خانواده های بانفوذ را در بر می گرفت اختیارات گسترده ای در شهرها داشتند، بعلاوه قضات و ماموران دولتی از آنان انتخاب می شد در حالی که ملت و مردم از همه حقوق شهروندی و مزایا دیگر محروم بود.
طبیعی است که حاصل چنین شرایطی برای جامعه جز اغتشاش و شورش و توطئه بار نخواهد آورد. یکی از این شورش های معروف فتنه هنزی در برن بود، توطئه ماژورداول در استان وو و شورشی به رهبری شنو در فریبورگ از دیگر ناآرامی های اجتماعی و سیاسی در این دوره ار تاریخ سوئیس بود.
باید گفت که حمله فرانسه در قرن هجدهم یعنی در سال 1719 زمینه را برای تبدیل اتحادیه سیزده کانتون سوئیس به یک جمهوری متحد و متمرکز به نام جمهوری هلوتیک فراهم کرد. این جمهوری از آزادی و تسامح مذهبی و برابری وعدالت سیاسی برخوردار بود.
حالا سوئیس دارای نوزده کانتون بود که هر کدامش بوسیله یک حاکم اداره می شد و قدرت و حکومت مرکزی به دیرکتوار یا همان هیات مدیره و پنج وزیر، یک سنا و یک شورای بزرگ واگذار شده بود و دیگر از کشورهای متحد یا تابع خبری نبود. در چنین شرایطی اگرچه که کانتون ها از حقوق برابر برخوردار بودند اما آریستوکراسی همچنان فزونی جویی های خود را حفظ نموده و امتیازات گذشته خود را در شوراها در اختیار داشت. طبیعتا آنچه که از چنین شرایطی بر جامعه تحمیل می شد نبود تسامح مذهبی، آزادی مطبوعات و سست شدن پایه های فرهنگی و اجتماعی و مالی و بطور کلی ضعف جامعه در همه ابعاد بود. با این حال مردم صلح دوست و آزادی خواه همچنان این روحیه خود را حفظ کردند.
منبع: الی گشت